۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

خیالت طعم عسل داشت و گرم بود مثل توتک
تو از آنسوی جنگل فراموشی آمدی و
آواز سینه سرخ های بی قرار را در گوشم خواندی
می خواستی خرگوش های سفید دستانت را
دوباره در کشتزار تنم آواره کنی و
هوس دویدن را در زانوان خسته ی تنهایی دیگر بار تازه کنی ...
این جا آسمان در نبود نگاهت آبی نیست و باران
کوچ همیشگی ات را در رودخانه بازوانم به طغیان می خواند
یادت همچو نسیم بر چهار سوی بودنم می وزد و
عطر آشنای دود و کلوچه را پیشکش ام می کند
تاب می خورم در جعد خرمایی موهایت و
هزاران آرزو انگشتانم را نوازش می کند
تکرار نامت دهانم را به نارنجستانی بدل می کند
که شکوفه هایش ذهن رویش باغها را مست می کند
و صدایت آوازی را به یاد می آورد که جایی
در تنهایی بادبادک ها آسمان را به بازی گرفته است
من در تو تبعید می شوم
و آن قدر از همه دور می شوم تا نگاهت را در آغوش بگیرم
با سایه ات برقصم
و در نبودنت زنده به گور شوم
تو در خیالم راه می روی
و من لب های دوری ات را در خواب می بوسم ....

لیلا
19 آذر 1388

۱۲ نظر:

  1. سلام لیلای عزیز
    از وبلاگ استاد معروفی پیدایتان کرده ام
    نوشته ها و شعر هایتان را خواندم و احساس غرور کردم.
    می خوایی از مردمان سمفونی مردگان و اردبیل برایت بگم؟
    از قهر و کینه ای که گریبانگیر آیدین شده بود؟
    بدیدنم بیا

    پاسخحذف
  2. این جا آسمان در نبود نگاهت آبی نیست و باران
    کوچ همیشگی ات را در رودخانه بازوانم به طغیان می خواند
    بسیار زیبا بود.
    لیلا جان من هم مثل کاغذ کاهی با خواندنت احساس غرور می کنم.

    پاسخحذف
  3. لیلا جان

    اندوه را چنان به نرمی به واژه میرقصانی

    که بیشتر و بیشتر مشتاق نیوشیدن نوایش میشوم...


    بی‌ اختیار ،به غم لبخند میزنم

    چه زیبا مینویسی

    آزاده نوری نأیینی

    پاسخحذف
  4. می‌خواستی خرگوش‌های سفید دستانت را
    دوباره در کشتزار تنم آواره کنی و
    هوس دویدن را در زانوان خسته‌ی تنهایی دیگر بار تازه کنی ...

    و صدایت آوازی را به یاد می‌آورد که جایی
    در تنهایی بادبادک‌ها آسمان را به بازی گرفته است

    ليلاي عزيز
    تصاوير زيبايي مي‌سازي. اگر شعر برايت جدي است، كه به گمانم هست، پيشنهاد مي‌كنم بعضي شعرهايت را دوباره و دوباره بنويسي تا زيبايي‌هاي‌شان بيش‌تر ديده شوند.
    از حضور گرم و مهربانت هم سپاس‌گزارم.

    پاسخحذف
  5. لیلای عزیز
    بسیار زیبا میسرایی. حتما باید مجموعه ای از کارهایت را منتشرکنی. با سلام و بهترین آرزوها
    حسین

    پاسخحذف
  6. سلام وبلاگ زیبا و مطالب جالب دارید.دست مریزاد.چشم به را حضور پرمهرتانم.ممنونم.

    پاسخحذف
  7. لیلی سلام شعر شما خیلی قشنگه
    انگار یک نقاشیی با آب و رنگه

    پاسخحذف
  8. هزاران هزار درود عاشقانه بر شما و واژه های شگفت اندیشتان!
    من و امواج خلیج و شالوها در "یک ساحل پر از شعر" با پنج دوبیتی جدید به روزیم و مشتاقانه چشم براه آفتاب مهرورزی هایتان، نقش گامهای رهنمودتان بر ماسه های خیس خاطره هامان خواهد ماند..

    پاسخحذف
  9. نیستی که،تنهادر خیالم راه می روی...

    پاسخحذف
  10. مدتی نبودم نه در خودم و نه در جهان بیرون / حال که آمده ام لازم بود اولین جرعه را از قمقمه ی حضور عاشقانه ی تو بنوشم تا جان گیرم / خانه ی تو طعم آب چشمه های کودکی ام را میدهد .شعرهای تو نیازی به نوشتن و نقد ندارند خودشان قادر هستند خود را معرفی کنند .
    راستی لیلا خوب است ؟
    سلام

    پاسخحذف
  11. من در تو تبعید می شوم
    و آن قدر از همه دور می شوم تا نگاهت را در آغوش بگیرم
    با سایه ات برقصم
    و در نبودنت زنده به گور شوم
    سلام
    خیلی زیبا بود من رو به فکر فرو برد و لذت بردم. ولی به نظر من اگه ایجازش رو بیشتر کنی بهتره. در کل به قول یکی از دوستان مثل یه تابلوی آبرنگ زیباست.
    (خوشحال میشم اگه به وبلاگ من هم یه سری بزنیsayidghodrati.blogfa.com)
    سعید

    پاسخحذف
  12. سلام لیلای عزیز
    مرسی از این شعر زیبا.دوستش داشتم

    پاسخحذف

برایم بنویس