خیالت طعم عسل داشت و گرم بود مثل توتک
تو از آنسوی جنگل فراموشی آمدی و
آواز سینه سرخ های بی قرار را در گوشم خواندی
می خواستی خرگوش های سفید دستانت را
دوباره در کشتزار تنم آواره کنی و
هوس دویدن را در زانوان خسته ی تنهایی دیگر بار تازه کنی ...
این جا آسمان در نبود نگاهت آبی نیست و باران
کوچ همیشگی ات را در رودخانه بازوانم به طغیان می خواند
یادت همچو نسیم بر چهار سوی بودنم می وزد و
عطر آشنای دود و کلوچه را پیشکش ام می کند
تاب می خورم در جعد خرمایی موهایت و
هزاران آرزو انگشتانم را نوازش می کند
تکرار نامت دهانم را به نارنجستانی بدل می کند
که شکوفه هایش ذهن رویش باغها را مست می کند
و صدایت آوازی را به یاد می آورد که جایی
در تنهایی بادبادک ها آسمان را به بازی گرفته است
من در تو تبعید می شوم
و آن قدر از همه دور می شوم تا نگاهت را در آغوش بگیرم
با سایه ات برقصم
و در نبودنت زنده به گور شوم
تو در خیالم راه می روی
و من لب های دوری ات را در خواب می بوسم ....
لیلا
19 آذر 1388
دو داستان
۵ سال قبل
سلام لیلای عزیز
پاسخحذفاز وبلاگ استاد معروفی پیدایتان کرده ام
نوشته ها و شعر هایتان را خواندم و احساس غرور کردم.
می خوایی از مردمان سمفونی مردگان و اردبیل برایت بگم؟
از قهر و کینه ای که گریبانگیر آیدین شده بود؟
بدیدنم بیا
این جا آسمان در نبود نگاهت آبی نیست و باران
پاسخحذفکوچ همیشگی ات را در رودخانه بازوانم به طغیان می خواند
بسیار زیبا بود.
لیلا جان من هم مثل کاغذ کاهی با خواندنت احساس غرور می کنم.
لیلا جان
پاسخحذفاندوه را چنان به نرمی به واژه میرقصانی
که بیشتر و بیشتر مشتاق نیوشیدن نوایش میشوم...
بی اختیار ،به غم لبخند میزنم
چه زیبا مینویسی
آزاده نوری نأیینی
میخواستی خرگوشهای سفید دستانت را
پاسخحذفدوباره در کشتزار تنم آواره کنی و
هوس دویدن را در زانوان خستهی تنهایی دیگر بار تازه کنی ...
و صدایت آوازی را به یاد میآورد که جایی
در تنهایی بادبادکها آسمان را به بازی گرفته است
ليلاي عزيز
تصاوير زيبايي ميسازي. اگر شعر برايت جدي است، كه به گمانم هست، پيشنهاد ميكنم بعضي شعرهايت را دوباره و دوباره بنويسي تا زيباييهايشان بيشتر ديده شوند.
از حضور گرم و مهربانت هم سپاسگزارم.
لیلای عزیز
پاسخحذفبسیار زیبا میسرایی. حتما باید مجموعه ای از کارهایت را منتشرکنی. با سلام و بهترین آرزوها
حسین
سلام وبلاگ زیبا و مطالب جالب دارید.دست مریزاد.چشم به را حضور پرمهرتانم.ممنونم.
پاسخحذفلیلی سلام شعر شما خیلی قشنگه
پاسخحذفانگار یک نقاشیی با آب و رنگه
هزاران هزار درود عاشقانه بر شما و واژه های شگفت اندیشتان!
پاسخحذفمن و امواج خلیج و شالوها در "یک ساحل پر از شعر" با پنج دوبیتی جدید به روزیم و مشتاقانه چشم براه آفتاب مهرورزی هایتان، نقش گامهای رهنمودتان بر ماسه های خیس خاطره هامان خواهد ماند..
نیستی که،تنهادر خیالم راه می روی...
پاسخحذفمدتی نبودم نه در خودم و نه در جهان بیرون / حال که آمده ام لازم بود اولین جرعه را از قمقمه ی حضور عاشقانه ی تو بنوشم تا جان گیرم / خانه ی تو طعم آب چشمه های کودکی ام را میدهد .شعرهای تو نیازی به نوشتن و نقد ندارند خودشان قادر هستند خود را معرفی کنند .
پاسخحذفراستی لیلا خوب است ؟
سلام
من در تو تبعید می شوم
پاسخحذفو آن قدر از همه دور می شوم تا نگاهت را در آغوش بگیرم
با سایه ات برقصم
و در نبودنت زنده به گور شوم
سلام
خیلی زیبا بود من رو به فکر فرو برد و لذت بردم. ولی به نظر من اگه ایجازش رو بیشتر کنی بهتره. در کل به قول یکی از دوستان مثل یه تابلوی آبرنگ زیباست.
(خوشحال میشم اگه به وبلاگ من هم یه سری بزنیsayidghodrati.blogfa.com)
سعید
سلام لیلای عزیز
پاسخحذفمرسی از این شعر زیبا.دوستش داشتم