۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

می بوسم گونه هایت را
با هر نفس به درون می کشمت
و در فاصله ی چشم ها و بلندای پیشانی ات
به خلسه ای ابدی فرو می روم .
باید نگاهم می کردی آن زمان که
آیه های دوستی را به دستانت می بخشیدم
و از بند بند تنم
تن پوشی از نور پیشکش ات می کردم.
حالا در غروب نگاهت
در انتهای تحمل
با انگشتان نازکم
سایه ی خیالت را به دلتنگی پیوند می زنم
و در برهوت نبودنت
رشته های خوشبختی که
سوغات آورده بودی را
به گردن می آویزم
و در امتداد رفتنت
سرود خداحافظی را تکرار می کنم.

لیلا
17 آپریل 2010

۲ نظر:

  1. درود،
    زیبا آفریده اید..
    امواج خلیج توفانی؛ از آنسوی جزیره های گمشده، هفت دوبیتی عاشقانه به
    "یک ساحل پر از شعر" باز آورده اند..
    و اکنون اینهمه کرانه ی جنوبی، آمدن شما را چشم براه خواهند ماند..[گل]

    پاسخحذف

برایم بنویس