می بوسم گونه هایت را
با هر نفس به درون می کشمت
و در فاصله ی چشم ها و بلندای پیشانی ات
به خلسه ای ابدی فرو می روم .
باید نگاهم می کردی آن زمان که
آیه های دوستی را به دستانت می بخشیدم
و از بند بند تنم
تن پوشی از نور پیشکش ات می کردم.
حالا در غروب نگاهت
در انتهای تحمل
با انگشتان نازکم
سایه ی خیالت را به دلتنگی پیوند می زنم
و در برهوت نبودنت
رشته های خوشبختی که
سوغات آورده بودی را
به گردن می آویزم
و در امتداد رفتنت
سرود خداحافظی را تکرار می کنم.
لیلا
17 آپریل 2010
با هر نفس به درون می کشمت
و در فاصله ی چشم ها و بلندای پیشانی ات
به خلسه ای ابدی فرو می روم .
باید نگاهم می کردی آن زمان که
آیه های دوستی را به دستانت می بخشیدم
و از بند بند تنم
تن پوشی از نور پیشکش ات می کردم.
حالا در غروب نگاهت
در انتهای تحمل
با انگشتان نازکم
سایه ی خیالت را به دلتنگی پیوند می زنم
و در برهوت نبودنت
رشته های خوشبختی که
سوغات آورده بودی را
به گردن می آویزم
و در امتداد رفتنت
سرود خداحافظی را تکرار می کنم.
لیلا
17 آپریل 2010
سلام. بسیار زیبا بود
پاسخحذفدرود،
پاسخحذفزیبا آفریده اید..
امواج خلیج توفانی؛ از آنسوی جزیره های گمشده، هفت دوبیتی عاشقانه به
"یک ساحل پر از شعر" باز آورده اند..
و اکنون اینهمه کرانه ی جنوبی، آمدن شما را چشم براه خواهند ماند..[گل]