تکه هایم را چه بی رحمانه بر باد می دهی
می دانم
گریزت نیست...
چگونه می توان تک درختی غریب بود و
آغوش بر هیاهوی بهار گشود ؟
می دانم
چشم هایت را که می بندی
طرح کودکانه ی لبخند در چکاوک نگاهم را
به خاطر می آوری و
صدای مهربانت
سکوت سنگی فاصله هارا در هم می شکند ...
می دانم
با آن همه آسمان که در سینه پنهان داری
هراست نیست که سیاره ام
با هر تند بادی صد تکه می شود و تو
سرگردانی دستها را عجولانه در خاک فراموشی پنهان می کنی...
لیلا
سوم اردیبهشت 1389
دو داستان
۶ سال قبل
چگونه می توان تک درختی غریب بود و
پاسخحذفآغوش بر هیاهوی بهار گشود ؟
درود بر قلم زیبایت
سلام لیلا جان
فیروزه
درود بر قلم زیبایت
پاسخحذفلیلا جان
فیروزه