در ستایش رنجی که عشق توست
آخرین جرعه ی اندوه از چشمم چکید !
باید به رد پای تو در قلبم سجده کنم
و خستگی های جدایی را هزار باره شکر گویم
باید گناه سال های بی تو خندیدن را
در رودهای دستان تو تطهیر کنم
و به طواف زیارتگاه تنت
هفتاد سال به سعی با سر بدوم...
مرا با نگاهت به آفتاب بدوز
و تلخی دیروزهایم را به باران بسپار
این اعتراف نیست
یک حقیقت ساده است
تمامی روزها شب بود و من
خوابگردی که با چراغ نگاه تو
ره به روزنه ی نور می برم
کاش از پشت این سطرهای گنگ
خیالم را خواب ببینی و
با آوازهای قلبم بیدار شوی...
از واژه های من تا چشم های تو
چندین افق فاصله است
که من این جا برای چشم هایت می نویسم و تو
آن جا صبوری مرا اندازه می کنی ...
لیلا
10 اردیبهشت 1389
دو داستان
۶ سال قبل
لیلا جان در افق عشق سفر کردم.
پاسخحذفمرسی
می گفت که بعد از این به خوابم بینی
پاسخحذفپنداشت که بعد از او مرا خوابی هست