من تکرار نگاه های تو ام
در آیینه ی زمان
فاصله ی میان دست هامان
صدای مبهم گریه های من است
بیا کشف کن مرا
که جزیره ای ناشناخته ام
در دوردست ترین اقیانوس ها ...
پارو بزن به جانبم
دیر زمانی ست در انتظار فتح شدنم
در لحظه ی پر شکوه آمدنت
متبرک می شود خاک تنم و
چشم هایم بی قرار
بنفش ترین انوار غروب را
در کرانه ی لب های تو پیدا می کنند
هیچ کس شبیه تو نیست
و هیچ نگاهی
باران رامیهمان بام هستی ام نمی کند
تویی و تنها تو
که با صدایت تنهایی ام را غربت آب می سپاری
و من در زورق خیال به بی نهایت سفر می کنم ...
لیلا
18 تیر 1389
دو داستان
۶ سال قبل
درود بر شما خانوم لیلا
پاسخحذفمن مدتی است سروده های شما رو می خونم ، بسیار زیبا و بی نظیر هستند
پیروز باشید