زیر پوستم زنی راه می رود که
دست هایش خوابگاه باران است
و دهانش ماهی وار تنها برای بوسیدن تو باز می شود
اینجا کنار پنجره قلبم
می نشیند بی صدا و
صدای پای تو را زمزمه می کند
و بر فراموشی عشق در تکرار رفتنت تکیه می زند...
گاهی چنگ می زند گلویم را
و انتقام این همه فاصله رااز اشک هایم می گیرد
با من زندگی می کند
و در سایه نگاهت
به انتظار آفتاب می نشیند
از کنار هم می گذریم
من به سوی فردا و او به جانب تو ...
لیلا تیر ماه 1389
دو داستان
۵ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس