دیگر هیچ پاییزی فصل ها را ورق نخواهد زد
روزها در نبودنت ته نشین تکرار می شوند
و سکوت می بارد بی امان بر ویرانی بودنم
داستان به ناگاه رفتنت
طولانی ترین شب سال را
به تماشای سپیده می برد
و حرف های ناگفته در دلم
بر تنهایی تربتت ستاره می شوند
می دانی خندیدن در غیابت آسان نیست
و خاطرات دیروز بودنت
اجزای درد را بر تنم می دوزند
در غریب ترین ستاره ی آفاق
رد چشم های تو پیداست
و رشته های دوستی
بعد از تو به آسانی پنبه می شوند
آفتاب یادت در دلم هرگز غروب نمی کند
که نگاهت از سرشاخه های نور سر می کشد
امشب به یاد تو فال می گیرم
و دانه های دلم را با یاد تو رنگین می کنم
لیلا
سی آذر 1389
دو داستان
۵ سال قبل
سپاس گزارم خانم نوری نایینی عزیز...
پاسخحذفسلام لیلا بانوی عزیز
پاسخحذفخواندم و لذت بردم
شعر قبلی اما چیز دیگری بود و چقدر به لحن و زبان فروغ نزدیک میشد
غمت کم باد
اقبالت بلند...
لیلای عزیزم همیشه از مکث کردن در خانه ات به آرامش می رسم و احساس میکنم در اینجا جز ضرب آهنگ تپش شیرین دل ها هیچ آهنگی نواخته نمی شود. فکر میکنم جهان به این نرم آهنگی که بر تار های دل و یاخته های تن های تنهاشده نواخته می شود نیازمند است. اگر مرا هیچ کجا نمی یابی دلیلش این است که همیشه گوش به نبض و لرزه های عاشقانه ات سپرده ام و دیده نمی شوم.
پاسخحذفسلام