امروز اگر به آسمانم نگاه کنی
می بینی چگونه دوست داشتنت را به جان خریده ام
که اگر سیمرغی
لانه کن در دستانم
و آفتاب را از تیغ کوه
به ضیافت شعرم بیار
بیا و ببین
عشق همین خط هایی ست که
روی پلک ها می دود
و نبودنت همین توفانی
که ملاحان چشمانم را
غرق می کند
هم پای قدم هایت
بر پاشنه های درد راه می روم
و در تفسیر خنده هایت
آیه های گمشده را تکرار می کنم
من با بهانه ی دستانت
عریانی ام را جشن می گیرم
و سکوت لب هایت را
با آوای هیچ قناری عوض نمی کنم
افسوس که مکافات زنانگی و دغدغه ی روزمرگی
فرصت دلتنگی را از من می دزدد
دیریست به خواستن های غریب و
نخواستن های عجبیت خو کرده ام
و حالا باور کرده ام فاصله ی من و تو
از رویا های زخم خورده ام بارها عمیق تر است
هر چه به جدایی فکر می کنم
باز به گرد روزگار نمی رسم
من به نداشتنت بدجور عادت کرده ام
و خوب می دانم خاصیت دوستی در دوریست
لیلا
هفدهم دی ماه هشتاد و نه
دو داستان
۵ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس