آفتاب که از ایوان تنت بالا میرود
واژه ای غریب دردهانم غروب میکند
آن سوتر
جایی حوالی درد
صدایت را میشنوم
و اشتیاق بوسیدنت
بند بند تنم را به رقص میکشاند
در آستانهٔ رفتن
تو ماندهای و من
و رشتهٔ امید که دستهایم را
به انتظار گره میزند
تو ازچشمهایم شراب میخواهی ومن
درهوایت انگور میشوم
بگذاردلت را در آغوش بگیرم
و در سایه نگاهت آسوده بخوابم...
لیلا
چهرم فروردین هشتاد و نه
خیلی زیبا بود
پاسخحذفترجیح می دادم نفر 1...100 باشم که نظر می نویسم
اما الان که کسی نظر ننوشته
خوشحالم که اولین نظرو من می نویسم
درود به روح نازنینت