۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

هیچ خاطره ای مرا در ذهن باد تکرار نخواهد کرد
و کلامی که هرگز از دهانت نشنیده ام
به جانب ذهنم جاری می شود
با آن که نگاهت را به یاد نمی آورم اما
عریانی ساعت ها را به گرد نت می آویزم
و هر چه اشتیاق در سینه پنهان بود را
از آستانه ی پرواز به لاله هایت می آویزم
من از دورترین کهکشان ناشناخته ی هستی
به آغوشت فرود آمدم
و هزار پاره تنم دوباره با رقص انگشتان تو
طرح دوستی به خود گرفت
روزها می گذرند و اندوه در نگاهم غروب می کند
و تویی که در گرگ و میش دوست داشتن پدیدار می شوی ...

لیلا
شانزدهم بهمن ماه هشتاد و هشت

۱ نظر:

  1. درخشش ستاره امید در قلب مهربانت نوید روزهای گرم و آفتابی را می دهد. آرزو می کنم آسمان صاف و آفتابی دلت همیشه خالی از ابر باشد.


    مامان سودی

    پاسخحذف

برایم بنویس