۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

دل دلینم را کجا می بری؟
می دوم در دشت های خیال
و به آغوش تو می رسم .
گویی در شهر تو نیز آسمان همین رنگ است
بگو چه باید کرد تا باران
بر سقف خانه ات ببارد
و داغمه بسته لبهایت از بهار سیراب شوند
عکست هنوز
در چشم ها پنهان است و هر جا که باشی
لبخندت پوستم را می نوازد
بی آنکه بخواهی ...

لیلا
6 اسفند 1388

۵ نظر:

  1. لیلی جان سلام، خوشحال شدم که دیدم به خانۀ متروک مجازی من آمده بودی. تو هم مدت ها بود که نبودی، شاید مثل من پشت دلخوشی های زودگذر پنهان شده بودی. در شعرت آخرت یک قسمت قدری گیجم کرد، شاید به این خاطر که من این روزها بدون قسمت های شعر تو هم گیجم.
    می دانی طنین نفس ها یت
    درپس کوچه های خیالم پرسه می زند و
    آنچه از دوستی می شناسم را
    به یادت در گوش باد زمزمه می کنم
    "و" در آخر سطر دوم طوری عمل میکند که خواننده انتظار دارد فعل بعدی همچنان با فاعل قبلی(طنین نفسهایت" به فعلیت خود ادامه دهد، ولی ناگهان ربط و وصلش را آوردن فاعل جدید(زمزمه میکنم) از دست میدهد. خواننده ای که مثل من گیجی را بر هر کیفیت دیگری ترجیح میدهد ناگهان هوشیار میشود. حتما اشتباه میکنم. حتما اگر بگویی طنین نفسهایت آنچه از دوستی میشناسم را به یادت در گوش باد زمزمه میکند خطا است، ولی در پس کوچه ها پرسه زدن و زمزمۀ کوچه باغی سردادن هم چه بسا خطا نباشد.
    به یادت هستم. آفتابی و روشن و سراینده باشی.
    با سلام
    حسین

    پاسخحذف
  2. لیلا جان سلام،

    این شعر هم مانند دیگر بسیار اشعارت زیباست. ولی اگر اجازه داشته باشم باید بگویم کاش کمی کوتاه تر بود.

    پاسخحذف
  3. سپهر با معرفی یک شاعر دیگر

    پاسخحذف

برایم بنویس