تو کلام آخر شعری
در سطر های نا نوشته ام
خیالت را در مسیر جمله ها بدرقه می کنم
و صدایت را از حنجره ی باد می شنوم
نامت نجوای شاعرانه ی ترانه ایست
که لبهای زخم خورده را نوازش می کند
و لبخندت
نزول باران واژه بر پیکر سرودنم
دلم غزل می خواهد از دستهایت
و دلیلی برای انتظار
سراغت را از کوچه می گیرم
و خالی نبودنت درخت ها را عریان می کند
می بینی چگونه شکوه هایم را
بر صفحه ها قدم می زنم
و دلواپسی ام را بر بال نگاه به جانبت می فرستم؟
وقتی سکوت می کنی
برای دوباره نوشتن تردید می کنم
و گلویم سرب مذاب بی مهری را
جرعه جرعه می نوشد
اینجا سرد است و
سپیدی کاغذ
از بی قراری شعرم لبریز می شود ...
لیلا
شانزدهم مهر ماه هشتاد و نه
دو داستان
۶ سال قبل
خیلی قشنگ بود خیلی از کیه این شعر؟
پاسخحذفبرای خوانش چند مطلب دعوتی
پاسخحذفسلام
پاسخحذفاینجا سرد است و
سپیدی کاغذ
از بی قراری شعرم لبریز می شود ...
زیبا ومملو از جس شاعرانه...