چه در پاییز زاده شوم
یا در بهار بمیرم
در زمستان تو پیر می شوم
که یخ می بندم از زمهریر نبودنت
و می بارد زمان بر سپیدی اندوهم
آتش هم که بگیرد این تن
باز هم قندیل این لب ها آب نمی شود
ته مانده های خنده هایت
در چمدانم جا گرفته است
و مرا به متروک ترین ایستگاه ها می برد ...
لیلا
22 مهر 1389
دو داستان
۵ سال قبل
لیلای نازنینم نمی دانم چرا تازگی حرفهای دلت اینقدر بیشتر به دلم می نشیند. راهی که می روی مقصدش صبحی روشن است.
پاسخحذفپویا نوری نایینی
سلام.فصل پاییزتان زیبا. امیدوارم خوش و خرم باشید...
پاسخحذفسلام
پاسخحذفپر از هجران است این هجرت تحمیلی همراه غمی به لطافت شعر...