۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

من رد سرخ حبه های انارم
بر سپیدی پیرهنت
بی قراری نو رسیده سیبی که از وحشت شیرین شدن بر شاخه می لرزد
ابن فصل آخر است و من
طعم بنفش عشق را
از تاک های چشم تو می نوشم
و لرزش پلک هایت به وقت سراب
خواب پیچک های تنم را بر هم می زند
جایی میان آوازهای ما
سینه سرخ ها می رقصند و
آسمان طرحی از لبخند به خود می گیرد
و شیرینی نگاهت
تمشک های بوته ی بلوغ را تکرار می کند
گم می شوم در عمق باغ بودنت و نسیم
عطر آشنای مهر به تنم می پیچد
چه خوب کردی که آمدی
این سال ها کجا بودی؟

لیلا
جمعه سی ام بهمن هشتاد و هشت

۶ نظر:

  1. بر پنجره ات آفتاب دلنشینی لمیده و
    خرگوشهای وحشی از دشت سبز خیال
    جست و خیز کنان به سوی کوچه باغهای عاشقی روانه می شوند
    .
    لیلا جان بهار را آوردی

    سلام

    پاسخ دادنحذف
  2. انگار ماه سالهاست که در آغوشت به خواب رفته است /
    بهتر از این نمی شود احساسات شیرین و زنانه را صیق داد و غلتاند بر آسمان و زمنینی که مانند دو سنگ تیز مدام بر هم میخورند و از نقطه ی برخورد زوایایشان جرقه ها بر میخیزد و آتش ها بر پای می افکند /
    شعر های تو شبیه سیاره ای نامکشوف هستند خوشبختانه و بکر / این جا تمام واژگان گرد هستند و رنگی و بلوری ، سرشت نخستین انسان که عشق است و کشاکش این دو با هم در تعامل و تقابل و تکامل
    لیلاجانم همیشه میخوانم ات حتی وقتی کمی دیر کرده باشم ، همیشه همه ی نوشته هایت را میخوانم و تو بی نهایت تب نوشتن داری و عشق مدام در تو با انفجار های پی دی پی آسمان را پر میکند از قوس و قزح
    مراببخش
    و سلام

    پاسخ دادنحذف
  3. جایی میان آواز های ما
    سینه سرخ ها می رقصند

    سلام به خانوم لیلای عزیزم

    باز هم محشری دیگر از روح پاک و دل صاف شما به نمایش در اومد

    خیلی زیبا بود
    لذت بردم

    و ممنونم به من هم سر می زنید

    سیمین

    پاسخ دادنحذف
  4. سلام لیلای عزیز.با احترام لینک شدید.

    پاسخ دادنحذف
  5. آمدنش حتی مرا هم غافلگیر کرد،با این دلی که هنوز تنگ است چگونه پذیرایش باشم؟!؟؟

    پاسخ دادنحذف
  6. زیبا بود لیلا جان
    کامبیز

    پاسخ دادنحذف

برایم بنویس