۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

مهریه ام را به دستانت می بخشم

از آغوشت جدا می شوم

و عقد نامه پوشالی امان را

هفت بار در چشمانت تطهیر می کنم

هنوز بکارت لب ها و

معصومیت قلبم درد می کند

تیر می کشد

یخ می زند...

احساس می کنم

زنانگی ام با رفتنت عاریه ای شده است

و بلوغ در چهل سالگی

برهنگی ام را به انزوا می برد

خسته ام از خواستن های بی انجام و

نخواستن های مدام

از داستان های ساختگی تحمل و

لبخندهای باسمه ای وفا

در حیرتی پراکنده می شوم

که بودنم را چون کاه بر باد می دهد...


لیلا

پاییز 1390

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برایم بنویس