می خواهم که بنویسم
نمی توانم اما
انگار دستی مرا از نوشتن باز می دارد.
می خواهم فکر م را جمع و جور کنم
نمی توانم اما
توفانی در مغزم بر پاست.
پیوند دل به زبان و
اندیشه به قلم
را سردر گمی عجیبی از هم گسسته.
بی قرارم بی قرار!
باید خودم را دوباره پیدا کنم
خدا کمکم کند.
لیلا نوزده فروردین 88
دو داستان
۵ سال قبل
سلام لیلا جان
پاسخحذفنوشته هایت همیشه برایم جذاب و خواندنی بودند. گاهی اوقات بعضی از آنها را چندین بار می خوانم. این چند روزی که کمتر می نوشتی کمی نگرانت شدم. خواهش می کنم بنویس هر چه به دهنت می رسد و به آنچه دستانت بی اختیار تو روی کاغذ حکاکی می کنند اعتماد کن و آنها را جاودانه کن. مطمئن باش حداقل یک مشتری پر و پا قرص داری!
chera mikhahid begooeed ke khodetan ra gom kardeheed dar hali ke in hame azemat obozrgi magar mitavanad gom shavad? magar alborz ham gom mishavad? magar takht e jamshid ham gom mishavad? magar emarate 40sotoon ham gom mishavad? va magar leila ham ba anrooheboland o azm o erdehee ostvar o... gom mishavad ?????????? hargez
پاسخحذفyek doost ghadimi o hamishegi
فرنوشم
پاسخحذفگاهی به انتهای چاه عمیقی سقوط می کنم
و در تاریکی آن گم می شوم
اما هر بار دوباره نیرو می گیرم و از سیاهی به نور راهی پیدا میکنم.خوشحالم که می خوانی ام.
دوستت دارم
لیلا