این سطرها برای توست
که نمی خوانی شعرم را
و این واژه های ابری
که تاب می خورند در سرم
چشم های تو را رسم می کنند
بی آنکه نگاهم کنی
و خیال تو را نفس می کشند
بی آنکه یادشان بیاوری
حرف های نگفته در تنم جوانه می زنند
و سکوت تو شبانه هایم را تعبیر می کند
از پیرهنم تا بهار فاصله ای نیست
بنشانم بر شانه های بودنت
زمستان را بی حوصله کن ...
لیلا
19 آبان 1389
دو داستان
۶ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس