هوای گریه در سر نیست ولی
از روزن این پلک ها
هر چه باران موسمی ست
به سینه می بارد ...
از برهنگی به یادت پناه می برم
و آغوشت کفاف این همه خستگی را نمی دهد
جاری شو ای ترانه
ای شعر
ای حرف
برقصانم بر آسمان
بکوبم بر صخره ها ...
اگر این لحظه ها نبود
و تو سیگارت را با چشمانم آتش نمی زدی
باید سال ها صبر می کردم
تا قطره های اشک
بی مهری ثانیه ها را از حافظه بشویند
و من بی دغدغه کنارت بنشینم و
از بی رنگ شدنت لبریز شوم ...
لیلا
آذر ماه هشتاد و نه
دو داستان
۶ سال قبل
سلام . زیبا بود .لذت بردم .از روزن این پلک ها
پاسخحذفهر چه باران موسمی ست به سینه می بارد .......