چشم های تو تلقین دردند
و حباب های اندوه که می چکند از نگاهت
یادگارهای تنها نشستن ...
دهانت طعم اندوه می دهد
مثل حرف های این روز های من
و دستهایت وصله های ناجور
بر شانه های تنهایی ام
خنده های بی رمق ات
گوشه ای از یخبندان فاصله هاست
که حریق هیچ عاطفه ای
گرمش نخواهد کرد
من تو را انکار نمی کنم
تنها به کشف درد آوری به نام
گسستن رسیده ام ...
لیلا
5 آذر 1389
دو داستان
۶ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس