می بوسمت و ستاره های چشمانت
خلوتم را در آغوش می گیرند
خیال کن این تن
این خسته ی صبور
میعادگاه توست
با خدایی که مرا با نگاهت آشنا کرد
خیال کن دستانم آفریده شدند
تا دردهای تو را مصلوب کنند
خیال کن سرمازده گنجشکی
در ایوان حضورت تکه های آفتاب می جوید
و ماه اینجا میان سینه ام
تنها برای شب های تو می تابد
هنگام , هنگام رفتن است و خط های پیشانی ات
حکایت جاده های دور را سر می دهند
ومن لبخندت که طعم چای می دهد و اندوه را
یک جرعه می نوشم ...
لیلا
مرداد نود
دو داستان
۶ سال قبل
میسوزم از اشتیاقت در آتشم از فراقت...
پاسخحذفدر عبارت «خیال کن این تن / این خسته ی صبور/ میعادگاه توست/ با خدایی که مرا با نگاهت آشنا کرد ...» حس مقدسی نهفته است که نشان از نماد قدسی تن ها دارد. تن در این شعر محرابی ست که عاشق و معشوق در آن ضمن وحدت با هم در موضع عشق توامان در کار آفرینش وجود سومی هستند، وجودی که هم خالق است و هم مخلوق. حس سوم همانی ست که نگاه هارا به هم می خواند و به جستجوی هم وا میدارد تا مخلوط تازه ی خلقت خود را فراهم آورد. عشق در شعر های لیلا تازه نیست در حقیقت متن شعر های لیلا یک سره عشق است اما گاه ماندن بر لبه های تیز آن خارج از تحمل او می شود و زمانی صبورانه چون صلیبی درد و رنج ها را جذب جانش می کند تا منزلت عشقش را بالا ببرد . او در این حیطه اغلب معشوقه ی ابدی مردی ست و قدرت فوق العاده ای در حفظ تقدس محرابش دارد و زمانی مادرانه کودک شیفته و خشم الود عشقش را در آغوش می گیرد و او را آرام می سازد اما همیشه سطر هایش مملو از شور و عشق هستند به گونه ای که می توانم بگویم لیلا همچنان که راز نامش نیز هست قادر نیست دست از عشق بشوید و خود را با انگ دیگری استتار کند. عشق او به سادگی واژگانش تبخیر می شوند و هوای حوالی اش را شرجی و گاه مه آلود می سازند او در این هاله ای که برای خود می سازد احساس امنیت و بودن می کند. زن معنای عشق است و محملی برای راه بردن و دگرگون ساختن آن. عشق لیلا به عشق مدام در حال و کار زایش است و بالیدن. کمتر به شعر های عاشقانه ای از این دست برخورد کرده ام.
پاسخحذفسلام لیلا جانم تاخیر و غیبت مرا همیشه ببخش