۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

از تو می نویسم
و بنفشه ها در دفترم رنگ می گیرند
تمام قصه از اینجا شروع شد
از تهران
شهری که تو را به من هدیه داد
و خیابان هایی که ماه با تو در آنها پرسه می زد
و گوشه ی امنی که جایی شد برای دلبستگی
به دستهایم نگاه می کنم
و رد نوازش های تو را می بینم
و اینکه حالا این آوند های ظریف
دوراز تابش ات چقدر بلاتکیف اند
در امتداد آبی واژگان
جاری لحظه های با تو بودنم
و سبزی نگاهت را چون برگچه ای لطیف
بر پاره های تن می دوزم
نمی دانی چقدر دوست ندارم
با اشک ها تقسیم ات کنم
و چقدر دوست ندارم
در دالان دلتنگی ها سرگردان شوم
باد می آید
ابرها شبیه دوری ما می شوند
و من از صدای تو دور می شوم
و از خودم
و از تهران
شهری که تو را به من هدیه داد

لیلا
دهم شهریور 1390

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برایم بنویس