۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

دلم می خواست غزل صدایم کنی
تا شعری نو در چشم ها نوشته شود
تاریک تر از همیشه
راه به خانه نمی برم
و حکایت دستهای من و شانه های تو
منسوخ ترین افسانه روزگار می شود
در حجم اندوهی که ریشه کرده در واژه ها
قصیده آغوش تو شکل می گیرد
و تکرار نام من از زبان تو
عاشقانه ترین ترانه ی دنیاست
که فراموش می شود
نگاهت را به خانه ام بفرست
تا لبخند بر لبانم غزل شود...

لیلا
بیست و یک دی ماه 1390

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برایم بنویس