هیچ کس دیوانگی هایم را
به اندازه تو دوست نداشته است
خیال کن
جایی گوشه ی باغچه ی دلت
تنها نشسته ام
و از هزارتوی پریشانی ام
به پنجره ات سرک می کشم
وقتی لمس می کنی قلبم را
لبخندم در چشمانت وارونه می شود
و خط های مهربان پیشانی ات
سرگردانی ام را صبورانه راه می برند
من به آغوش تو بر می گردم
و هرگز هیچ کس مثل تو
خستگی هایم را خواب نمی کند
لیلا
بیست و دوم آذر نود
دو داستان
۶ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس