خواب دیدم نگاهت از آینه سر می رود
و دندان هایم یکی یکی فرو می ریزند
آسمان چشم بر خستگی هایم می بندد
و ستاره های بالدار از شبم فرار می کنند.
وقتی دلت برای صدایم تنگ نمی شود
دهانم طعم باران می گیرد
و تصویر شکسته ام در آب صد تکه می شوند
بیدارم کن
این جا
منم
و آغوشی که سال هاست
امنیت را گم کرده است
لیلا
هشتم دی ماه نود
دو داستان
۵ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس