پشت این پنجره
این قاب
نگاهم نگران دلتنگی های توست
که وعده هایت را
با گوش های اشتیاق می شنوم
و خنده های دروغین ات را
با لب های سرخ می بوسم.
برای سردی دستهایت
دستکش های دل تار بافته ام
و زیر تردید قدم هایت
گلیم های خوش نگار انداخته ام
این تن های بی سر و
این سینه های بی دل
که سوغات آورده ای
در صندوقچه ی یادم پنهان می کنم
و وانمود می کنم هنوز
در آغوش چشم های تو خوابیده ام
لیلا
آخرین روز پاییز نود
دو داستان
۵ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس