۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

اینجا هوا آنقدر تب دار است
که انگار آغوش توست
و دستان همین شهر است
که تو را در روزهای جوانی در بر گرفته بود
و حالا که سالها از آن روزگار می گذرد
هنوز هر گوشه اش بوی کاج می دهد، عطر تو.
همه ی خیابان ها به خانه ی تو می رسند
و انتهای همه ی بن بست ها
حیاط پر درخت بازی های کودکانه ی توست.
در امتداد تمام پیاده رو ها
صدای گام های توست که به گوش می رسد.
خورشید داغ تابستان تنها بر بام تو می تابد
که بلند ترین است و دوست داشتنی ترین.
امروز که در شهر توام
خاطراتمان را به نخ می کشم
و گردنبندی از نوجوانی امان را
که بوی نارنج می دهد پیشکش ات می کنم
و در سکوتی نا تمام
خاک آلود و عرق ریزان
در انتظارت می نشینم
که بیایی و بمانی.
لیلا
تهران 30 تیر ماه 88

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برایم بنویس