۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

عاشقانم را هرگز از یاد نخواهم برد
پسر های لاغر و مهربان دیروز
با زانوهای پر خراش از بازی در کوچه های کودکی
و دستانی خاک آلود و صورت های عرق کرده
نوجوانانی محجوب با چشمان معصوم
سرشار از هوش
پر از کنجکاوی کشف زندگی .
یکی یکی می آیند و می روند
دور و برم پرسه می زنند
و تنها یکی می ماند
که از همه عاشق تر است و صمیمی تر
رو به رویم می نشیند
و صاف در چشمهایم زل می زند
و در زلال نگاهش غرقم می کند
گریزی نیست
از کودکی می شناسمش
با من به دنیا آمده
در من رشد کرده
با من می میرد...

لیلا 11 تیر 1388

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برایم بنویس