حکایت -یکی بود یکی نبود- نیست قصه ی ما
تو بودی و تو رفتی و تو مانده ای هنوز
نبودنت آغاز بود و پایان هم
بودنت که به آنی دلیل ماندن شد
در این گریز ناگزیر قصه ی ما
خیال سفر تمام دلهره ی من بود
تنم که بومی دست های تو شد آخر-یکی بود و دیگر هیچ کس نبود-
لهیب نگاهت که آواره کرد مرا -یکی نبود و آن همه ی دیگر بود-
نخست دیدار تو دیباچه ی حکایت بود
حدیث دل بریدن من کلام آخر شد
لیلا
مهر ماه هشتاد و هشت
دو داستان
۵ سال قبل
سلام.
پاسخحذفکاش... یکی بود یکی بود یکی بود... فقط همین.