۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

طرح عصیانی دوست داشتن
در لحظه ای فراسوی هماغوشی
در زهدان حافظه ام شکل می گیرد...
عریان می شوم در برابرت
و رد جادویی چشم ها ی توست
که پیکرم را نقاشی می کند...
حس می کنم به هم پیمان نا مرئی ام خیانت می کنم
و حیثیت خانواده ای پر آبرو را بی شرمانه به تاراج می دهم
شرمم باد که پشیمان نیستم و
هر لحظه اراده کنی دوباره عاشقت می شوم...
پوستم از هجوم حسی از جنس جنون تاول می زند
و انگار دستهای تو از چهار سوی تنم
شکرانه تسبیح عشق را به سوی نور می چرخانند
می نشینی در برابرم - آینه در دست -
به خود می خوانی ام
و من از آفتاب دوباره لبریز می شوم ...

لیلا
جمعه هشتم آبان 1388

۲ نظر:

  1. لطف پروردگار شاید بیش از این نباشد که خواهری همچون تو به من اعطا نمود. زنی استوار همچو کوه، مادری مهربان و دلسوز مثل لیلا، و شاعره ای توانا که این روز ها شعرش پر بار تر و پخته تر از گذشته شده است. به تو به بودنت و به شعرهای زیبایت افتخار می کنم.


    روی ماهت را می بوسم، عزیز دل راه دور من
    پویا

    پاسخحذف
  2. لیلا جانم
    روحی سرکشی در شعر هایت جاریست
    و عشق ان نام اعظم که کرور ها سال انگار نجومی از ما قهر کرده است
    خطوط به یاد مانده ی بر شانه ها و گردن
    شیار تازیانه ها است و
    بو همچنان بوی ترد موهایت پیچیده لابلای موهایم
    نمی دانم چرا دوست دارم مدام بگویم
    شعرهایت را دوست دارم
    انگار تو نیمی از کره ای را می سرائی که من آن سویش در حال حفاری ام
    سلام

    پاسخحذف

برایم بنویس