۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

آسمان بی پرنده و
دریا بدون موج
تکرار غم انگیزی ست از نبودنت
گاهی خیال می کنم اما
آبی بس است برای پرواز و
تر شدن برای غربت.
این روزها در نبود صدا
چشم ها با تو حرف می زنند.
نگاهم را تا بیکران چشم هایت پرواز می دهم
و با دست ها ی نازکم به جانبت پارو می زنم
می خواستم کوبنده موج دریای خیالم باشی
و تنها در بندرگاه آغوش من کناره بگیری
می خواستم تک درخت باغچه ات باشم و
همه فصل ها از لب هایم گیلاس بچینی
می خواستم تو باشی
من باشم
تکراری نباشیم...
کجایی ای نجات دهنده ی من
تا پروازم را ببینی و به ساحل رسیدنم را
از در درآ و در آغوشم بگیر
ریشه های درد را بکن
سایه ام باش...

لیلا
هجده اکتبر دوهزارو نه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برایم بنویس