مثل تیله های رنگی ات
دست به دستم نکن
بی خیال به فراموشی پرتم نکن !
در قالبم نریز
-چدنی نیستم-
دست هایم را بگیر
مرا با خودم اندازه کن !
وقتی از خیالم می گذری
قیل و قال نکن
گوشهایم از درد متورم شده اند و
داروخانه چی محله مان مدت هاست
به دردی بی درمان دچار شده است ...
این طور که نگاهم می کنی
حس می کنم شاخ در آورده ام
به موهایم دست می کشم
راستی که از بازیچه شدن شاخ در آورده ام !
نصیحتم نکن
خوب می شناسمت
دنیا دیده نیستی که هیچ آواره ای هنوز
میان کودکی و مردانگی ساختگی ات !
خنده هایم را درباد پنهان می کنم
مبادا باز خیال کنی
تو را به سخره گرفته ام...
دیگر از دیوانگی هایت خسته ام
درها را به روی خیالت می بندم...
لیلا
1 اکتبر 2009
دو داستان
۶ سال قبل
عالئ لذت بردمم محشر زنانه دل نشئن
پاسخحذف