۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

نگاهم که می کنی
کهربایی می شوم
حادثه ای خلاف طبیعت روی می دهد
قلبم جایش را میان سینه گم می کند
و پوستم از حرارت این حضور چاک چاک می شود
دست هایم نیلوفری می شوند و
پلک هایم از خوشی می پرند
می خواهم این نگاه را قورت بدهم
تا هر چه بیشتر در من نفوذ کنی و
باران بودنت
از پیرهنم بگذرد
و تو را دررگ هایم غرق کند ...

لیلا
آذر ماه 1388

۲ نظر:

  1. مهرناز قربانعلی۵ آذر ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۵۸

    سلام لیلا جان .خوشحالم که میتوانم با شعرهای زیبایت قدم بزنم . شاد باشی و برقرار.

    پاسخحذف
  2. درود به بهانه ی سالکوچ زنده یاد آتشی به روزم
    .
    .
    .
    ...
    خانه ات سرد است؟
    خورشیدی در پاکت می گذارم و برایت پست می کنم.
    ستاره کوچکی در کلمه یی بگذار و به آسمان روانه کن.
    بسیار تاریکم

    بخشی از شعر زنده یاد منوچهر آتشی
    شاعر از دست شده ی جنوبی ایران

    پاسخحذف

برایم بنویس