نگاهم که می کنی
کهربایی می شوم
حادثه ای خلاف طبیعت روی می دهد
قلبم جایش را میان سینه گم می کند
و پوستم از حرارت این حضور چاک چاک می شود
دست هایم نیلوفری می شوند و
پلک هایم از خوشی می پرند
می خواهم این نگاه را قورت بدهم
تا هر چه بیشتر در من نفوذ کنی و
باران بودنت
از پیرهنم بگذرد
و تو را دررگ هایم غرق کند ...
لیلا
آذر ماه 1388
دو داستان
۵ سال قبل
سلام لیلا جان .خوشحالم که میتوانم با شعرهای زیبایت قدم بزنم . شاد باشی و برقرار.
پاسخحذفدرود به بهانه ی سالکوچ زنده یاد آتشی به روزم
پاسخحذف.
.
.
...
خانه ات سرد است؟
خورشیدی در پاکت می گذارم و برایت پست می کنم.
ستاره کوچکی در کلمه یی بگذار و به آسمان روانه کن.
بسیار تاریکم
بخشی از شعر زنده یاد منوچهر آتشی
شاعر از دست شده ی جنوبی ایران