۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

راستی بهشت کجاست؟
خیلی دور نیست از من ...
اندک جایی ست میان دستهامان
که با هیچ کجا معامله اش نمی کنم!
قلمرویی نامرئی از زیباترین رنگین کمان ها
و خاکی که در آن بلندترین درخت ها
عمیق ترین ریشه ها را
به مرکز هستی دوانده اند.
تکه ای آسمان که هر چه کهکشان است را
بر متن اش جای داده است.
این جا
در فاصله ی دستهامان
سبزه ها سبز تز
و آفتابگردان ها زردترند.
این جا
زمان با ضربه های نبض هامان اندازه می شود
و خورشید است که دور سیاره ی بودنمان می گردد.
این جا
در فاصله ی دستهامان
زیباترین بهشت خداست ...

لبلا 09/09/2009

۳ نظر:

  1. Einen wunderschönen guten Morgen Leila-Djan
    Mit diesen Zeilen zeigt dein Lichblick die Zukunft...wie mutig Du schreibst

    Sorgen-Vergessen ist der Weg, sie zu heilen....habe ich das irgendwo gelesen....Du hast den Weg gefunden....Verliere den nicht...Haideh

    پاسخحذف
  2. سلام
    اشعار خيلي زيبايي داريد
    ما تا يك ماه آينده يك نشريه ادبي در مشهد چاپ ميكنيم كه يك بخش معرفي وبلاگ داريم
    اگه اجازه بدين وبلاگتون رو توي گاهنامه معرفي كنم
    لطفا اگر موافقيد خبرم كنيد

    پاسخحذف
  3. دست هائی که انگشتان هم را لمس کرده اند روزی
    چشم هائی که چشم انداز هم را دیده اند روزی
    در رویایی یکسان
    شبی هم دیگر را ملاقات می کنند
    سلام به لیلای عزیزم

    پاسخحذف

برایم بنویس