در آغوش تو طعم زن بودن حل نمی شود
رسوب می کند در عشق بازی
جاری می شود در مستی!
بیا بر سر انگشتان جوهری ام بنشین
تا هزار بار ببوسمت
آنقدر که لب هایم بی حس شوند و
گونه هایت دوباره کبود ...
طرح اندامم را بر نارنجی این برگ ها بکش
و گوشواره هایم را که قورت داده بودی
دوباره به لاله هایم پس بده...
خوابی که با تو طی کردم
ته فنجان قهوه ی صبحگاهی ات تعبیر کن!
تا انتها بنوش رویاهای تلخ هر شبه را ...
دست می کشم بر پوست گردن ات در قاب
و به صدای خنده ات آن سوی دیوار گوش میکنم...
شعرم را با نگاهت اندازه کن
من زن نیستم اگر
بکارت دستانم را
تو در آینه تکرار نکنی...
لیلا
بیست و یکم شهریور هشتاد و هشت
دو داستان
۵ سال قبل
سلام
پاسخحذفممنون از لطفتون
پس اگر ممكنه
يه بيوگرافي و يه مختصر توضيحاتي از خودتون بدين
با تشكر