۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

ترانه ای از نگاه تو آغاز می شود و
تا به صدایم نریزد بی وقفه تکرار می شود
بی قراری چشمان توست
که از گونه هایم سرازیر می شود و
بر رطوبت لب هایم
که حالا به زهر خندی هم گشوده نمی شوند شکوفه می دهد
صدایت به خلسه پیوند می خورد و
همه ی تاریکی ها بوی تنت را می دهند
ته مانده ی یادهای توست
که در رگ های بودنم جاری ست
و عاقبت تکه تکه های تنم
پشت پلک ها یت با خواب هم آغوش می شوند.

لیلا 12 شهریور 1388

۲ نظر:

  1. از دل ملتهبی که اینجا نشسته است و چنین عاشقانه اندوهش را به تصویر می کشد ، لذتی وحشیانه می برم و این برایم عجیب نراست که هربار می خوانمت احساس میکنم خیلی آشنایم با تو / اینجا حس دیگری دارد ، طعم گیاهی که هرگز نچشیده بودم، تازه سبز و چشم نواز و خواستنی
    عزیزم لیلا
    سلام

    پاسخحذف
  2. چشمانم را در سیاهی شب به خواب می بخشم
    به شوق شنیدن انعکاس مهر از سپیده صدایت
    صدای تپش قلبم بوی تنت را به جانم هدیه می دهد
    ودر پس نفسهای سرد تنهایی، دستان پر مهرت
    بر پوست تنم می لغزد و بند بند جانم را تا بیکران عشق می کشاند 
    چشمانت به رویم خنده می پاشند و من آب می شوم.
    لحظه ای پلک می زنم و تو را در آغوش نمی یابم

    با عطرتنت
    تکرار کن ترانه ی آغاز را

    پاسخحذف

برایم بنویس