۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

این روزهای زندگی بی تو ام
که هجوم آورده اند بر شادمانه های کودکانه ی دیروز
تباهی پوسیده ای را تکرار میکنند
و بیرحمانه بر جوانی پوستم خط می کشند...
گلویم - تلخ مثل بادام های صحرایی-
ناگفته قصه های دوری را وحشیانه فریاد می کشد
و هیچ بارانی سپیدی زمان از دست رفته را
از گیسوی زمانه ام نمی شوید...
هر چه از من دورتر میشوی
خیالت به من نزدیکتر است
و باور نمی کنم که با نگاهم قهر کرده ای...
من از ادراک طعم مبهم اندوه خسته ام
و حقیقت اینکه حتی نام ام را به خاطر نمی آوری
به مرثیه می خواندم ...
باور نکن که بانویی پر ظرافت ام
دی شب ایلیس را در آغوش فریفته ام...

لیلا
عصر جمعه سیزدهم شهریور هشتاد و هشت

۲ نظر:

  1. لیلای عزیز سلام

    سپاس از حضور پر مهرتون

    خیلی از کاراتون رو خوندم..ولی فرصت نشد که براتون کامنت بذارم .
    امروز هم کار دیگه ای به این صفحات اضافه شده .

    لطافت و بیان زنانه ی زیبا بارزترین جنبه ی کارهای شماست .
    ولی اگر اجازه ی نظر واقعی رو به من بدید دوست دارم بگم که بعضی جاها کارتون گوشه های تیزی داره که باید یه کم نرمتر سوهان بخوره تا اون حس زیبا و دوست داشتنی نهفته در شعرتون بیشتر خودشو نشون بده .
    بعضی جاها لازمه که از حذف به قرینه های لفظی و معنوی استفاده بشه تا شعر از گزند حالت نثر گونه به دور بمونه ...همینطور استاده از بعضی اضافات ملکی (مثل م در آغوشم فریفتم ) لحن لطیف و دلنشین شعرتون رو کمی سنگین تر و نثر گونه تر کرده .

    با تشبیهات آشنا و یک جنسی که توی کاراتون برخورد کردم به این فکر افتادم که من و شما می تونیم روح نزدیک و یک جنسی داشته باشیم .
    به همین دلیل دونستن نظر واقعی شما و باخبر شدن از اشکالات کاری من از دیدگاه شما ، برام ارزشمنده .

    به امید دوستی بیشتر و شعرهای بیشتر
    می بوسمتون

    پاسخحذف
  2. درود
    س÷اس
    لیلای عزیز
    دوستم لینکتان کردم
    با افتخار
    بدرود

    پاسخحذف

برایم بنویس