تنها که می شوم
ثانیه ها می ایستند
پنجره دهان باز می کند
و آینه تصویرم را می بلعد
گیسوانم سیاه
لب هایم سرخ
و قلبم آبی ترین منشور آسمان است
غلت می زنم بر چروک خسته این شب ها
ودستهایم حجم تاریکی را در آغوش می گیرند
که نشانی از ستاره ندارد
و گلویم صدایی را کم می آورد
که با آواز سینه سرخ ها قرابتی ندارد
حس می کنم شانه هایت را
در آستانه وهم گم کرده ام
و خستگی هایم
درتکرار فاصله ها پر رنگ می شوند
دوباره عاشق می شوم
واین بار از همبشه تنها ترم...
لیلا
بیستم آبان 1390
دو داستان
۵ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس