۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

حالا که نیستی
از کفشدوزکی خجالت می کشم
که دانه های شب رنگش را
برای گردن آویزت به من هدیه داده بود
و از سینه سرخی که می خواست
پرهایش بادبزنی در دستان تو باشد
و از پروانه ای که بال هایش را
به من عاریه داد
تا پیرهنت شود


لیلا 23 اردیبهشت 1388

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برایم بنویس