۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

ترجمه ی آزاد از چند شعر از
Rose Auslaender
پشت دیوار
راوی افسانه ها رویا را نفس می کشد.
زندگی را ستایش می کند
عشق را با رنگ جادویی اش
و سبزی حقیقت را.
در هر پنج قاره
پشت دیوارها
راویان افسانه ها
زندگی را ستایش می کنند و
عشق را.
.........................................................................................................................................................................
من همان مرجان دریای خاطراتم
در انتظار نسیم نشسته ام
مرا صید کن بانو
و بر گردن بیاویز
این همه ی خوشبختی من است!
.........................................................................................................................................................................
در لحظه های تردید می سرایم
و در لحظه های خوشی
شعر در من سروده می شود
کیستم اگر ننویسم؟
........................................................................................................................................................................
پیشگویی کولی به حقیقت پیوست :
سرزمین ات تو را ترک خواهد کرد...
آدمها و خواب را گم خواهی کرد...
با لبان بسته با مردمان غریب سخن خواهی گفت...
ومعشوقت تنهایی در آغوشت خواهد گرفت!
.......................................................................................................................................................................
در اعماق رویاهایم
زمین خون می گرید.
در چشمانم اختران لبخند به لب دارند.
در پاسخ آنان که با پرسش های رنگ به رنگ
به سراغم می آیند
می گویم به سراغ سقراط بروید!
گذشته مرا سروده است و
وارث آینده ام
نفس ام - اکنون - نام دارد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برایم بنویس