از دور
جایی بسیار دور
صدایت می کنم.
اگر مرا شنیدی
اگر دستی به پنجره ات خورد
به رسم دوستی
به پشت سرت نگاه کن
کنار بزن پرده را
من ام که صدایت می کنم!
آمده ام تا با هم غروب را تماشا کنیم
و شراب بنوشیم
و از مرز من و تو بگذریم
و آوارگی عشق را در دستان هم پیدا کنیم.
لیلا نیمه شب نهم خرداد 1388
دو داستان
۵ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس