مسافری به خانه ی آشنا سفر می کند امروز - خد ا به همراه -
هنگام وداع مرا در آغوش کشید و گفت
می خواهم عطر تو را برای عزیزانت ببرم
و چشما نش را مه گرفت...
اشکهایم را فرو خوردم
نتوانستم بگویم
عطرشان را برایم سوغات بیار...
لیلا 28 اسفند 1387
دو داستان
۵ سال قبل
do rooz sar nazadam koli matlabe jadid
پاسخحذف:)
mesle hamishe jaleb bood