بر خلاف بیشتر آدم ها
از فضای گورستان بیزار نیستم
از کودکی اینطور بود .
اولین خاطره ام از مرگ به شهادت جوانی از خانواده در نخستین سال های جنگ باز می گردد.
آن روز را خوب به خاطر دارم
غم انگیز بود و پر از درد اما ناخوشایند نبود.
گورستان برایم مکانی ست پر از بخشش و آرامش!
و انگار خدا آنجا از هر جای دیگر به آدمی نزدیک تر است
و لبخندش از شرق تا غرب گسترده .
سالها مادر که به زیارت مزار پدر بزرگ مهربانم می رفت را همراهی می کردم
و هر بار در بازگشت همه چیز در سبکی آرامش بخشی غوطه ور می شد...
اینجا گورستان ها در قلب شهرها هستند نه در حاشیه ها
ابدیت در همسایگی هیاهوی شهرهاست
و فاصله ای میان مرگ و زندگی نیست.
طی یک سال و نیم گذشته می بایست هر پنجشنبه بر سر قراری حاضر می شدم
حدود پانزده دقیقه از این راه در امتداد گورستانی پیموده می شد.
عصرهای دیر زمستان
که هوا سرد بود وتاریک و گورها زیر لایه ی نازک برف پوشیده شده بودند
و ابن جا و آن جا فانوسی بر مزاری سو سو می زد
به تن هایی می اندیشیدم که سرما به عریای اشان بی رحمانه نفوذ می کرد.
غروب های پاییز
گورستان زیر تابش خورشید بی رمق اسرار آمیز می نمود
و از خودم می پرسیدم که آیا این فضای پر رمز و راز خفتگان را هم مثل من به فکر فرو میبرد؟
تابستانهای بلند پر از صدای سینه سرخ ها و گرمای دلچسبی که زیر پوست می دوید
مطمئن بودم که بر چهره ی آسودگان لبخند ی از سر خوشنودی نقش بسته !
و حالا در بهار
وقتی سبزه ها و گیاهان خود رو سر از خاک بر می آورند
به این فکر می کنم که ذره ذره جان های آرمیدگان
به سبزی بهار پیوند می خورند
سر از خاک بیرون می آورند
خورشید را تماشا می کنند و آبی آسمان را
و این آرزو را در دل می پرورند که
خدا کند بهارمان پر گل باشد امسال!
با یاد و خاطره ی پدر بزرگ عزیزم که سال هاست ما را ترک کرده.
لیلا
دو داستان
۵ سال قبل
besiar ziba ,hamrah ba hesi gharib o delneshin
پاسخحذفroohash hamvare shad o gharine rahmate khodavand
man az koodaki t aemrooz ke pir o salkhorde shodeham hamishe marg ra yek etefaghe doost dashtani va residan be yek arameshe nab midanestam be sharti ke ghabl az azizanam bemiram
ashnaye ghadimi o .....e.
davazde Farvardin dare tamoom mishe hanozo azat khabari nist
پاسخحذف!
;)
shad bashi