۱۳۸۸ فروردین ۸, شنبه

از تو

از تو گفتن را دوست دارم واز تو نوشتن را .

از تو گفتن مثل سفر با قایقی کوچک است در آبی دریا ها جایی در Kreta
آنجا که دریا و آسمان به هم پیوند می خورند ومرز بین زمین و آسمان ناپدید میشود!

از تو گفتن مثل گاز زدن یک قاچ هندوانه ی سرخ سرخ است شیرین شیرین
در صلات یک ظهر تابستان در شهری مثل یزد !

از تو گفتن مثل بوییدن یک بغل گل مریم است
و پر شدن ریه ها ازهجوم عطری ناب و سکر آور!

از تو گفتن مثل زیر باران ایستادن است
در یک نیمه شب اردیبهشت در کوچه ای در تهران!

از تو گفتن مثل نگاه کردن های دزدکی چهارده سالگی ست
به پسرک خجالتی و بی دست وپای همسایه از پشت پنجره !

از تو گفتن مثل شنیدن نوای دف است . پرشور. برای اولین بار.
در خانه ی دوستی به نام لیدا !

از تو گفتن مثل در آغوش کشیدن عزیزی ست پس از سالها
در جایی مثل فرودگاه مهر آباد!

از تو گفتن مثل شنیدن صدای اذان است
در غروبی دلتنگ با صدای کسی به نام موذن زاده اردبیلی!

از تو گفتن مثل راه رفتن بر روی برف تازه باریده است
و لذت شنیدن صدای قرچ قرچ زیر سنگینی چکمه ها!

از تو گفتن مثل همه ی زیبایی ها زیباست.
از تو نوشتن عاشقانه ترین کار دنیاست!

هزار زیبایی دیگر در ذهنم موج می زند که اگر بخواهم همه را بنویسم هرگز انتهایی نخواهند داشت.

لیلا یک نیمه شب از بهار

۲ نظر:

  1. لیلای عزیز این نوشته ات بسیار شیرین است و دلچسب مثل زلبیا بامیه ای تازه و پر شهد به هنگام افطار.

    پیروز باشی
    فیروزه

    پاسخحذف
  2. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف

برایم بنویس