با خودم عهد می بندم
بوته های تمشک که آنسوی آفتاب
به سویم دست دراز کرده اند را در آغوش بگیرم
و هر چه درخت زیزفون روی زمین ست را در قلبم بکارم
تا ریشه دهند در اعماق بودنم
و هر چه بی مهری ست را قد بکشند
با خودم عهد می بندم
لب هایم را با سرخ ترین سرخ ها رنگ کنم
و داغ عاشقانه ترین بوسه ها را
بر دروغگو ترین لب های دنیا بنشانم
با خودم عهد می بندم
گونه های خیسم را
که بوی دریا می دهند و طعم خاک
به آسمان بسپارم تا مرغان دریایی بی شرم بر آنها لانه کنند
با خود عهد می بندم روزی از روزهای تابستان
که فصل زیبایی ست بمیرم !
لیلا 4 شهریور 1388
دو داستان
۵ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس