دیگر دلهره ی رفتنت قلبم را نمی لرزاند
حتی اگر برای همیشه ترکم کنی
دلیلی برای خندیدن هست
و روزهای آفتابی کم نیستند
کاش می شد
همه ی ترس ها را در چمدانی جا داد
و به نشانی هیچ کس فرستاد.
من به تو عادت نکرده ام
و تو هرگز دوستم نداشته ای
کاش می شد
همه ی دروغ ها را در رودخانه -همین نزدیکی ها-ریخت
تا شتابان در جایی دور-خیلی دور- به خلنگزاری بریزند
من عاشقت نشده ام
و تو هیچوقت حقیقت را نگفته ای
حالا شک ندارم
حتی اگرهمین امروز هم ترکم کنی
باز هم از ته دل میخندم
چرا که روزهای آفتابی کم نیستند.
لیلا 14 آگوست 2009
دو داستان
۵ سال قبل
کاش می شد
پاسخحذفهمه ی ترس ها را در چمدانی جا داد
و به نشانی هیچ کس فرستاد.
mahshar boooooooooooood