دور شدنت را نشنیدم
کسی صدای گام هایت را در کوچه پنهان کرده بود!
انگار نگاه ات از ماه آویزان بود
و ابرهای بارانی رطوبت چشمانت را در آغوش کشیدند.
تو با نخستین ستاره مهتاب را فریب دادی
و من برای چشمانت هزار شمع روشن کردم!
چکیدن ام را دم غروب ندیدی
-وقتی سلول های شب سرخ سرخ بودند-
و عطر شب بوها مثل نوای تار
بر جانم نواخته می شد.
پروانه ای هزار رنگ شدی و
بال بال زدنت را ندیدم
تا وقتی به مژه هایم چسبیدی
و انگار همه ی تنم به بال هایت گره خورده بود.
زخم های تنم را هیچ نوازشی التیام نداد
و مهربانی ات در کرانه ی دیگری وزید.
وقتی به دور شدنت فکر می کنم
آشفتگی را به شاخه های تحمل می بخشم
و از درخت آرزو سیب های نورسیده ی سبز می چینم.
لیلا
پنج شهریور هشتاد و هشت
دو داستان
۶ سال قبل
برای تو می نویسم
پاسخحذفبرای تو که دُردانه ی منی
برای تو که می نویسی
و چه خوب، چه پاک و چه صادق
بنویس نازنین
که نوشتن باران مهر خداست
که از چامه ی تو جاری است
اگر از عشق باشد و از مهر
می دانم
و چه خوب می دانم
که این نبود
آنچه شایسته ی تو بود
تو پاکی، تو صادق تو صبح بهاری
تو درون مایه ی شعرهایت
تو غوّاصی را مانندی
که اگر
دانم از مروارید نینباشتی
امّا
چراغ زندگیت روشن شد
چراغی که مانا است تا همیشه
و روشن می کند خانه ات را
هر لحظه بیاندیشی
می دانم
و چه خوب می دانم
که خواهد شد
آنچه سزاواری
می بینم
و چه خوب می بینم
دشت ارغوانی زندگانیت را
در همین نزدیکی ها
حسّ می کنم
بوی بهارهای نارنجستانش را
و می بینم
سپیدارهایش را
و می بینم
اقاقی ها را
می شنوم
صدای بال چلچله های بهاریش را
که
تکه تکه های خوشبختی را
به زندگیت می ریزند
در همین نزدیکی ها نازَکم
پشت همین تپه ی کوچک
که چه راحت
از آن خواهی گذشت
بنویس نازنین
از عشق، از مهر، از آینده
صبح زود جمعه ی ششم شهریور
بابا مسعود
زندگی یافتن باورهاست
پاسخحذفزندگی یافتن سیب سرخ لذتست در قعر باورها
در عمیق ترین عمق اندیشه
سیب لذت، پنهانست در صدف زیبای تجربه
سیب لذت، مرواریدیست از جنس عشق، مهر، صداقت، از جنس بخشش با درخششی مانند تلالو وجود تو
او از تو گریخته و تو او را زیر مهتاب در زیبایی صدف تلخ تجربه هایت یافته ای
او آویخته است به ماه و سایه های خورشید پشت پنجره خیالت
او همواره در کنار توست بدون هیچ صدای پایی
نازنینم گازی بزن برسیب سرخ لذت
سیب زندگانی