شب است و دست های مهربانت
تاریکی رویایم را می نوازد.
در سکوت آینه تکرار می شوم
و سرانگشتان نوازشگرت
سرود مهر با تنم می خواند
وعطری از جنون در فضا پخش می شود.
حضورت طعم گس شراب دارد و عشق
و من چون خنیاگری مدهوش
زیبایی نگاهت را جشن می گیرم.
دلم می خواهد
خاطراتت را زیر پوستم پنهان کنم و
تمامی لحظه های فردا را به اکنون پیوند بزنم ...
لیلا 17 آگوست 2009
دو داستان
۵ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس