۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

از من گریزانی یا از ترس؟
ترس از یکی شدن
ماندن
و دوباره تنها شدن...
بیا ببین در دست هایم
بذز تنهایی به بلندای سروی بدل شده ست
که سایه سارش به وسعت همه ی بودن من است.
من از با تو ماندن حرف می زنم
از سال های پیش رو
و از اعتراف شیرینی به نام دلبستگی...
و صدایم در حضور نگاهت می لرزد
و نفسهایم لب های نبودنت را می بوسد...
من از دوباره تنها شدن نمی ترسم
و بی تو ماندن را در پنجه های صبر له می کنم
و صراحت عریان زنانه ام را
در جای جای شعرم به تو می بخشم...
من فاصله ی غریب میان من و ما را نفرین می کنم...

لیلا
تهران مرداد ماه 1388

۱ نظر:

  1. لیلای عزیزم،

    شعر هات رو بسیار دوست دارم. شعر هات، گاهی دست در دست خورشید به شب لبخند میزند. و گاهی شب را در دو دست پنهان می کند تا مبادا ستاره ای چشمک بزند .

    پاسخحذف

برایم بنویس