هایده امروز میگفت لیلا این همه غم در نوشته هایت باعث می شود کمتر سراغت را بگیرم
آسمانت همیشه خاکستری
باران در همه ی نوشته هایت جاری
و دنیایی از اندوه در سطر هایت جا دارد
چرا؟؟؟؟
از من خواست از آبی آسمان از سبزی درخت و از زیبایی زندگی بنویسم
گفت از رویای عشق و دوستی های ناب بیرون بیایم
که در حقیقت آنچه من در جستجوی آنم هرگز وجود ندارد
گفت که باید این حال و هوای "عرفانی" را رها کنم و دو دستی روزهای هنوز جوانی ام را بچسبم
گفت که دایما در دنیای اندوه غوطه می خورم و باید فکری به این حال کنم....
...
به خاطر هایده می خواهم شعرهای آبی بنویسم
از خورشید بگویم
و زیبایی ها را که کم هم نیستند بیشتر از همیشه ببینم!
هایده حرفی زد که به مرا سخت به فکر فرو برد
گفت خدا همه ی این غصه خوردن ها و ناراحتی هایت را به حساب نا شکری ات خواهد نوشت
و خوب می دانی که ناسپاسی بد ترین گناهان است!
...
خداوندا ناسپاس نیستم دلم اما بدجور گرفته .
کمک ام کن!
لیلا 23 آگوست 2009
دو داستان
۵ سال قبل
man ham ba haydeh khanom movafegham bayad chatre siah ra bebandi va be zire baran beravi va anghadr bemani ke barane paak tamaame siahi ha va kodurat ha ra paak konad va taze o shadab beshi manande haman dokhtare kuchaki ke dar meydane golha sedaye khandehayash ghalbe hameye ma ra garm o roshan mikard. barayat ruzhaye aftabio garm arezoo nikonam
پاسخحذفmmaman sudi