آن روز که گفتی
''لیلا شرابخانه نکن ان دو چشم را ''
هرگز فکر می کردی که عاشقت شوم؟
حالا نزدیک تر از همیشه
زیر پوستم نشسته ای
و به جاری رگها زل می زنی
و من از چشم هایت که
شراب می نوشند بی آنکه مست شوند
نشانی تاکستان ها را می گیرم
و از لبهایت می پرسم
چرا نامم را در انزوای کوچه ی متروک پنهان کرده ای؟
لیلا 11 خرداد 1388
دو داستان
۵ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس